شعر در مورد معرفت ، دوست و مردانگی داشتن رفیق و مرام خدا و معرفت نفس

شعر در مورد معرفت

شعر در مورد معرفت ، دوست و مردانگی داشتن رفیق و مرام خدا و معرفت نفس
شعر در مورد معرفت ، دوست و مردانگی داشتن رفیق و مرام خدا و معرفت نفس همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد معرفت

  معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند
معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند
معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفت دوست

نقطه های واژهء “با معرفت” را می شمارم….!!
شد چهار و نقطه ای هم غیر از این دیگر ندارم..!
نقطهء اول ،به زیر و نقطه های بعد از آن،رو
زیر و روی معرفت را با چنین کاری برآرم…!!
گر که” بایَشْ” را کُنی” بی”،معنی اش باشد حقیقی…!!!
دل به رویا ها برای نوع “بایَشْ” می سپارم…!!!!!
معرفت را بخش کردم،شد سه بخش ساده اینک..!!
این سه بخش ساده اکنون ،گم شده در روزگارم..!!
گر که تعدادِ حروفِ معرفت را بر شماری
می شود پنج و به پَنْجَش،پنجه ام را می فشارم…!!
من که در اعدادِ دنیا ،این عدد را می پرستم..!!
پنجِ پنجِ سال شَصْتَم(*) ،مبدا عمرِ نزارم….!!
با چنین شرحی که دادم ،عاشق این واژه هستم..!!
با قلم این واژه را بر لوح ِ قلبم می نگارم…!!
بعد ثبتِ معرفت، بر لوحِ قلبِ بی زبانم …!!!
باید این قلبِ زبون را ،از دلِ سینه درآرم..!!
هر کجا دستِ مرام و معرفت با هر که دادم..!
تیشه ای دستش گرفت و زد به ریشِ کسب و کارم..!!
هر کجا دادم طنابی در دلِ چاهی به هر کَس
بعد بالا آمدن ،با آن طنابم زَد به دارم….!!!!!
آرزو دارم در این دنیای خشکِ بی مرامی ..!!
ابرِ مستِ معرفت گردم ،بر این دنیا ببارم…!!
اَه …!!دگر بس کن تو عرفان این چنین شعرِ سبک را..
حالِ من بد شد از این شعرِ نحیف و بی وَقارم….!!!

شعر در مورد معرفت و مردانگی

تو ای سمبل معرفت ! کجایی ؟ سلام
این هم رسم توست ، دوستی بی کلام
ندیدم کسی ، هیچ مانند تو
یک روز خوب ، یک روز بد … بی مرام
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفت رفیق

لبخند تو
انعکاسِ زلالِ دوست داشتن است
که در میانِ دو بیابان روبروی هم
رها شده
و مرزهایِ واقعی ِ عشقُ زیبایی را میسراید.
لبخند ِتو
ریزشِ بی امانِ دوست داشتن ها یم
بر مشتِ توست
که هر وقت حجمِ عظیمشان
بهم فشرده و جایشان تنگ می شود
چندقطره
بر چشمان ِ بسته یِ من چکه می کند
لبخند ِتو
جَوّ مرام ُ معرفت
در اوجِ دوست داشتن است
که پابرهنه
با چند برابر جورِ یار بر دوش
در نخستین گام بر جاده یِ عشق
صادقانه و عاشقانه
برای نگرانی و هیجان چشمان محبوبش
عشق را کتمان می کند.
لبخندِ تو
تمامِ زیبایی هایِ دنیا را
یکجا وبه شدت افتاب
در گوشه یی از لبهایت
می تابد
و چشمان مرا
چنان می زند که روزها
عمیق ترین اندوه را هم
شاد ترین میبینم…!
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفت داشتن

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟

شعر در مورد معرفت خدا

روی حرفم با تو است ای نازنین،
با تو که خوانی زمن شعری چنین،
بر رفیقان این زمان دل را مبند،
گرمی دل را به تاراجت دهند،
می فروشند نه به قیمت بلکه ارزانت دهند،
می زنند خنجر به پشت لبخند نشانت می دهند،
من رفاقت را تمامش کرده ام،
من وفا بر نارفیقان کرده ام،
در خم و پیچ رفاقت من شدم آب روان،
چون رسید نوبت به آنها من ندیدم خوش مرام،
معرفت را سر بریدند این زمانه مردمش،
با وفا بودن شده گم گشته ای در سایه اش،
گر به راه و رسم این مردم دو چشمت واکنی،
جز به نیرنگ وفریب چشمت نبیند مردمی،
من شدم بازنده ای که باخته است بازی تلخ،
چون رقیبانم رفیقانم شدند کامم چه تلخ،(طوقی)
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفت و مرام

ناب اختری درافشان از آسمان برفت
گویی که جان جهان، از جهان برفت
خورشید معرفت، غروب در باختر نمود
شمس ولاء در پس ابر نهان برفت
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفت نفس

اینقدر نخند به گریه هام اشکو بدزد از تو چشام
چرا همش زجرم میدی مگه تو دوست نیستی باهام؟
چرا تو این شهرغریب تو دوست میشی با دشمنام؟
فرق دوست ودشمن چیه وقتی می رنجونیم مدام؟
یادته اون روز بخشیدی تمام جرم وگناهام
پس چرا چند روز که گذشت گرفتی از من انتقام؟
من که قبول کرده بودم تمام اون اشتباهام
آخه گناه من چیه؟ جز اینکه من تو رو میخوام
خیال می کردم که دیگه شدی دوای غصه هام
ولی حالا می بینمت با صد دروغ نا تمام
باشه حالا که تو میخوای پابزاری رو گریه هام
برو به هرجا که میخوای تنهام بزار با غصه هام
ولی دیگه هیچ وقت نگو که دوست داری باشی باهام
چون دیگه باور ندارم حرفاتو حتی یک کلام
میخوام دیگه تنها باشم شاید بپوسن غصه هام!
تنهائی خیلی بهتره از صد تا دوست بی مرام

شعر در مورد معرفت و رفاقت

کوچه ای را بود نامش معرفت
مردمانش بامرام از هر جهت
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد
مردمش را با جهان بیگانه کرد
هرچه در آن کوچه بود از معرفت
شست و با خود برد سیل بی صفت
از تمام کوچه تنها یک نفر
خانه اش ماند و خودش جست از خطر…
راه و رسم نیک هرجا بود و هست
از نهاد مردم آن کوچه است
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای
حتم دارم بچه آن کوچه ای…!
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد معرفتی

کیست آن بنده کو خطا نکند
تو و این ادعا خدا نکند
عاشقی ناید از هوسناکان
هر علف کار کیمیا نکند
دل پریشان شود بگو تا زلف
بر سرشانه ها رها نکند
نازک آن خواجه ی خدا جو را
که گهر بخشد و ریا نکند
کوس تقوا مزن که نیرنگ است
مرد پرهیز ادعا نکند
از ره آه بی نوا برخیز
که اگر برکشد خطا نکند
آنکه را چشم معرفت بازست
دفع موسی به اژدها نکند
رهنورد ره صلاح و فلاح
به ملامتگر
اعتنا نکند
آنکه در مردنش حیات بود
دل بدین زندگی رضا نکند
حال قارون اگر کسی داند
تکیه بر قدرت طلا نکند
دل درویش را بدست آور
که اگر بسکند صدا نکند
حیله گر چون نماز بگذارد
جرم باشد اگر قضا نکند
هنر دشمنان ملامت ماست
از حسد این هنر چرا نکند
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد معرفت دوست

به لوتی میگم : آب بده دریا میده
میگم گل بده گلستان میده
میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !

شعر در مورد بی معرفتی دوستان

خشکیده درخت معرف بیمار است
احساس مرام کشته ای بر دار است
انصاف نبود این تبر بی هنگام
بر ساقه ی گل که الفتی بسیار است
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بی معرفتی دوست

بی معرفت تو اون کسی بودی که اومدی زیر چترم
نه برای همراهی با من
بلکه فقط برای اینکه خیس نشی
بارون که بند اومد ، رفتی که رفتی . . .
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بی معرفتی دوست

در مرام عاشقان، دل را تباه کردن خوش است
در مرام عاشقان ،عشق رابنا کردن خوش است
در بهار عاشقان،گل را صفا کردن خوش است
در بهار عاشقان ،گل را نگاه کردن خوش است
در دیار دلبران،دل را فدا کردن خوش است
در سکوت عاشقان،روح را جدا کردن خوش است
در ورای اسمان، دل را جلا کردن خوش است
ماورای کهکشان،عشق برملا کردن خوش است
در هوای عاشقان ،مرغ را هوا کردن خوش است
با صدای بلبلان ،گل را صدا کردن خوش است
با نگاه دلبران،دل مبتلا کردن خوش است
باشفای مهرخان ،دل را دوا کردن خوش است
در سرای عاشقان،عشق را به پا کردن خوش است
در میان دلبران،هر دم حیاء کردن خوش است
در فراق دلبران،دل را رها کردن خوش است
بر مزار مهرخان،دل را فناکردن خوش است
در وصال عاشقان،گاهی خطا کردن خوش است
در وصال عاشقان، عشق ر اخدا کردن خوش است

شعری در مورد بی معرفتی دوست

معدن التقوی قلوب العارفین / قول پیغمبر بود این نکته بین
بهر تقوی معرفت باشد ضرور / تا مگر صورت پذیرد راستین
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره معرفت دوست

به یاد سه نفر سوختم:
اول مادری که چشم به او دوختم…
دوم پدری که مردانگی را از او اموختم…
سوم رفیقی که جز مرام و معرفت چیزی از او نیاموختم…
سلامتی همشون

Comments

Popular posts from this blog

شعر زخم دل | 100 شعر در مورد زخم دل عاشق

معجزه گیاه رازیانه برای سلامت زنان+عکس

شعر در مورد استان گلستان ، شعر کوتاه در مورد استان گلستان و شعر محلی